نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 1383

موضوع: محل گفتمان و بررسی سرور نرمال a1

Threaded View

  1. #11

    تاریخ عضویت
    May 2014
    محل سکونت
    خزانه دشمن
    نوشته ها
    505


    محبوبیت کاربر
    یاد شده
    در 0 پست

    نقل قول نوشته اصلی توسط MeySaM نمایش پست ها
    با ادب ببین چی نوشتی (بقیه ادبیاتی ها نیستم)

    وای مجتبی بیا روشون کار کن تا ابرو ساید نرفته

    با ادب به جای اینکه بشینی دژکوب بازی کنی برو دو کلام از مجتبی یاد بگیر ببین چقدر ادب داره خخخخ

    مجتبی بحرف همه گی از ادبیاتت بهره ببریم.
    براي ياد گيري دژکوب ادبيات هميشه لازمه
    اگه رياضيت قوي باشه ميتوني محاسباتن خوبي بکني
    اگه شيمي بلد باشي بايد بتوني ترکيب کني همه چي رو با هم
    اگه ديني بلد باشي بيد ميدونستي ادب به ادبيات اصلا ربط نداره
    اگه جغرافيا ميدونستي مطمئنن اول سرور ميومدي شمال غرب
    اگه نقاشي بلد بودي کلا دژکوب نميومدي مينشستي خونتون نقاشي ميکشيدي دژکوب نميومدي

    اينا همشون فلسفه داره تو تو ابتدايي موندي چه برسه به فلسفه
    بهتره معلوماتتون رو بالا ببريد
    و پيشنهاد ميکنم حداقل يه کارداني بگير تو اين زمينه تا بتوني يه سرور کامل بازي کني و فارم نشي

    بعد واسه پيام هاي شما يه مثل ميگم بلکه بدوني چرا ميگم کارداني بخون که توش فلسفه باشه
    اين مثالم کلا واسه مفهوم کلي فلسفه هست

    هشدار هشدار از خواندن داستان زير به افراد زير 18 سال توصيه نميشود
    حوزه نظارت ازشاد اسلامي

    يه روز يه يهودي و يه مسلمان از اروميه ميخوان برن تهران با اتوبوس با هم اتفاق هم سفر مي شن
    تا 10 کيلومتر اول اينا هيچي نميگن و لال ميشينن و به طبيعت جاده نگا ميکن
    بعد در ادامه
    100 کيلومتر بعدي رو آشنا ميشن که اسمشون چيه باباشون چي ميکرد چجور شد مسلمون شدن
    چجور شد يهودي شدن
    بعد از رد کردن شهر تبريز
    اينا وا ميستن واسه نهار
    يهوديه تو ذهنش ميگه من بايد روي اين بچه مسلمون قرطي رو کم کنم
    مسلمون هم که به چيزش هم نبود داشت غذاش رو ميخورد
    هيچي دوباره بعد از گذشت زمان اندکي سوار اتوبوس ميشن
    يهوديه تو ده دقيقه اول حرف ميندازه وسط که يه کل کل بکنه روي مسلمونه رو کم کنه
    هيچي بچه مسلمون هم قبول ميکنه که يه مناظره داشته باشن تا خود تهرون
    هيچ با يه خط و شير مشخص ميشه که مسلمون شروع کننده مناظره هست
    آغا چشمت روز بد نبينه
    اولين سوال مسلمون از يهودي : اين هلوکاست رو شما براي ما ثابت کن که راسته
    آغا چشمت روز بد نبينه يهوديه يه 20 دقيقه اي تو کف موند
    يهوديه ديگه تو سوال اول داشت کم مياورد تو ذهنش ميگفت آي مادرتو .... و از اين چيزا که چه گوهي خوردم با تو مناظره کردم
    آغا هيچي بعد 20 دقيه گفت من نميتونم ثابت کنم
    حالا نوبت يهوديه بود که سوال بپرسه
    تو ذهنش ميگه چه سوالي بپرسم که اين کم بياره اين يهوديت ما جلو اين بچه قرطي مسلمون خراب نشه بعد 2-3 دقيقه مغزش کار ميکنه
    درجا حرفش رو مياره تو دهنش : آغاي مسلمون من ميگم خدا وجود نداره تو چي ميگي؟
    آغا چشمت روز بد نبينه بچه مسلمون نگذاشت حرف يهوديه تموم بشه دهنش بسته نشده جواب ميده
    جواب مسلمون : تو .... منو ميخوري ميگي +18
    آغا چشمت روز بعد نبينه يهوديه تا خود تهرون خفه شد و از طبيعت لذت برد حتي شام هم نخورد اون جور که بچه هاي بالا خبرش رو رسوندن
    جوابي محکم تر از اينو نميتونست بشنوه


    اين جواب مسلمون که گفته شد خود فلسفه هست

    اگه فلسفه بلد نبود صد درصد بچه مسلمون ما الان يهودي بود

    اين يک داستان واقعي بود

    به هر حال مثالي بود که دوستان درک کنن فلسفه چه خوبه

    مسلا همين فلسفه خيلي خوبه تو دژکوب
    باور کن خوبه
    مثال دژکوبي بزنم برات
    مثلا شما مياييد ميگيد فلان ميکنم بل ميکنم ال ميکنم
    و در کل جواب ما فقط اينه


    يه لبخند کوچيک
    اين که گفتم کارشناسي ارشد فلسفه بود
    حالا نميدونم اينا رو ميگيري چي ميگم يا نه
    به هر حال مثال زياده
    اگه نگرفتيد من مثال هاي ديگه اي از طبيعت از قشر ها از دژکوب از هر چي که دوست داشتيد براتون ميگم
    چون سطحتون ابتدايي هست بايد يکم فکر کنم در سطح شما مثال پيدا کنم
    ممنون
    ویرایش توسط No Game : 07-24-2014 در ساعت 12:06 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •