-
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
-
نوشته اصلی توسط
BLACKHAND
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
یک چشمم اشك بود یک چشمم خون
آن لحظه جنون بود و جنون بود و جنون
گفتم که تمام عشق و دنیای منی
با خنده و طعنه گفت "خیلی ممنون"
-
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و*حاشا را نمیدانم!
-
ما در ظلمت*ايم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاييم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
-
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
-
دی شیخ با چراغ همی*گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می*نشود جسته*ایم ما گفت آن که یافت می*نشود آنم آرزوست
والله که شهر بی*تو مرا حبس می*شود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همی*زنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
-
نوشته اصلی توسط
GreatSaMuRai
دی شیخ با چراغ همی*گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می*نشود جسته*ایم ما گفت آن که یافت می*نشود آنم آرزوست
والله که شهر بی*تو مرا حبس می*شود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همی*زنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
تقدیر چنین است دلم گیر تو باشد
هر لحظه نگاهم پی تصویر تو باشد!
تقدیر چنین است دلم بین رقیبان
دیوانه ترین پای به زنجیر تو باشد
انگار گناه است که در سن جوانی
از حادثه ی عشق ، دلم پیر تو باشد !!!!!!...
-
دارد تمام عشق من از دست مي رود انگيزه هاي زيستن از دست مي رود
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
دست از طلب ندارم تا کار من براید
یاتن رسد ب جانم یا جان ز تن براید
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی*پسندی تغییر کن قضا را
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن