-

نوشته اصلی توسط
Shaniz
تیر و تبر ببر به بر پیر تیزگر / گو پیر تیز کن تبر از تیر تیزتر
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
حافظ
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
تاب بنفشه می*دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می*درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می*کند شب همه شب دعای تو
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 2 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
وفا نكردي و كردم خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم بريدي و نبريدم
اگر زخلق ملامت و گر زكرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم شنيدم از تو شنيدم
زندگی واسه من یه پنج برعکسه نصف ماله من نصفش در دسته کسیه که منو کشت و گذاشت جلوم یه ره در بسته
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-

نوشته اصلی توسط
Shaniz
وفا نكردي و كردم خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم بريدي و نبريدم
اگر زخلق ملامت و گر زكرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم شنيدم از تو شنيدم
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
حافظ
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
دلْ جز ره عشق تو نپوید هرگز
جانْ جز سخن عشق، نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز...
از میان آنانی که برای دعای باران به تپه می روند
آنانی به کار خود ایمان دارند که با خود چتر به همراه می برند
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-

نوشته اصلی توسط
GREEN
دلْ جز ره عشق تو نپوید هرگز
جانْ جز سخن عشق، نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز...
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
حافظ
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رهاشد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-

نوشته اصلی توسط
به توچه
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رهاشد به کمان برگردد
سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقهٔ کفر، رقعه*واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت
شیخ بهایی
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
تا قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم
بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم
از میان آنانی که برای دعای باران به تپه می روند
آنانی به کار خود ایمان دارند که با خود چتر به همراه می برند
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-

نوشته اصلی توسط
GREEN
تا قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم
بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
حافظ
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن