-
شمار از وصل تو کی برتوان داشت****تو کس را از شماری کی شماری
ترا گویم که به زین باید این کار****مرا گویی تو باری در چه کاری
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
-
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
مهم نيست اكنون زندگى ام چگونه مى گذرد، عاشق آن خاطراتى هستم كه تصادفى از ذهنم عبور مى كنند و باعث لبخندم مى شوند.
-
تیر مژگان را بگو آهسته تر****کو نه اندر روی دشمن می زنی
بوسه ای من بر کف پایت دهم****مدتی آن بر سر من می زنی
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
-
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻭﯾﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺪ ﺍﺳﯿﺮ ﺍﻫﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...ﻣﻦ،ﺷﺎﻋﺮ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩﻡ...
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...
مهم نيست اكنون زندگى ام چگونه مى گذرد، عاشق آن خاطراتى هستم كه تصادفى از ذهنم عبور مى كنند و باعث لبخندم مى شوند.
-
در حسن قرین نوبهار آیی****در جور نظیر روزگار آیی
چون شاخ زمانه ای که هر ساعت****از رنگ دگر همی بیارایی
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
-
یاد باد آن که رخت شمع طرب می*افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
مهم نيست اكنون زندگى ام چگونه مى گذرد، عاشق آن خاطراتى هستم كه تصادفى از ذهنم عبور مى كنند و باعث لبخندم مى شوند.
-
محبوبیت کاربر - 0 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بی معنی****چه بود آخر ترا مقصود از این آزار بی معنی
نگار ازین جفا کردن بدان تا من بیازارم****روا داری که خوانندت جهانی یار بی معنی
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
-
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم*
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا بره عشق نهادیم
برخاسته از جان بغم یار نشستیم
در نقطه ی وحدت سر تسلیم نهادیم
وز دایره ی کثرت موهوم برستیم
مهم نيست اكنون زندگى ام چگونه مى گذرد، عاشق آن خاطراتى هستم كه تصادفى از ذهنم عبور مى كنند و باعث لبخندم مى شوند.
-
مرا وقتی خوشست امروز و حالی****قدحها پر کنید و حجره خالی
که داند تا چه خواهد بود فردا****بزن رود و بیاور باده حالی
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
-
یار من خوشبو شدی بوی زلیخا میدهی ...
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی...
گفته بودی من بمیرم هرچه میخواهی بگو...
من میمیرم پیش پآت یک بوسه حالا میدهی....؟
مهم نيست اكنون زندگى ام چگونه مى گذرد، عاشق آن خاطراتى هستم كه تصادفى از ذهنم عبور مى كنند و باعث لبخندم مى شوند.