-
-
محبوبیت کاربر - 3 تشکر, 4 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
'گفت من خوابم میاد تا کی رو اکانت باشم پس لعنت فرستاد به هرچی جانشین و دوال به درد نخوره 603018_icon_mad.gif
در زمان صلح پسران پدران را به خاک میسپارند و در زمان جنگ پدران پسران را
-
محبوبیت کاربر - 3 تشکر, 2 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
ناگهان سر و کله دوالش پیداش شد و نازی مجبور به پس گرفتن حرف خود شد
ناخــــدایی که از طـوفان بترسـه
سرنوشــــتی به جز غــــــــرق شدن نــــداره
-
محبوبیت کاربر - 3 تشکر, 2 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
حرفشو پس گرفت و گفت اقا من با تو نبودم که با .....
-
گفت من با تو نبودم با پیمان بودم که یه دفعه مث فشنگ پیمان تفنگ سر رسید خخخخ
در زمان صلح پسران پدران را به خاک میسپارند و در زمان جنگ پدران پسران را
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
از بد ماجرا پیمان داشت از حوالی اکانت رد میشد و از این گفت و گو آگاه شد اومد سروقت نازی که ....
ناخــــدایی که از طـوفان بترسـه
سرنوشــــتی به جز غــــــــرق شدن نــــداره
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
اومد سروقت نازی که
نکنه میخواستین گلدوزی کنیم لابد دییی
-
اومد سر وقت نازی و گفت نازی خانومی نشنیدم چی گفتی! یه بار دیگه بگو ، ولی نازی .......
-
یه سیلی خابوند گوششو و ............
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
نوشته اصلی توسط
Knig}{T
یه سیلی خابوند گوششو و ............
نازی هم عصبانی شد و زد پیمان رو شتک کرد و بعدش........
( چیه خو انتظار که ندارین منو بزنه منم هیچ عکس العملی نشون ندم؟)