-
ددی بهش داد و اون هم برد دادش دست پوارو ... پوارو تا دیدش قلبش گرفت و نزدیک بود بمیره!!
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
چون این همون کتیبه ای بود که چند سال بود دنبالش مگشت ....
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
بعدش هم با خیال راحت مرد ! ولی یه دفه ..........
-
احساس کرد که صدای پای شوالیه های سزارش رو که از دور داشتن نزدیک میشدند تو گوشش پیچید
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
بعد دید چیز خاصی نیست با خیال راحت مرد ..! :d
-
بعدش دید هنو نمرده و صدای پا سزاراش میاد هنوز
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
سزارها اومدن از روش رد شدن کشتنش
دیگه مرد
-
-
محبوبیت کاربر - 1 تشکر, 1 پسندیدن, 0 نپسندیدن
-
پس ادامه چی شد ؟
هوای هم را نداشته باشیم خفه خواهیم شد . . .
-
ولی چون روحش یه کار ناتمام داشت برگشت و ...