همه با علامتی تعجب رو کلشون به ددی نگاه میکردند،که بیهوش وسط راهرو شرکت افتاده و تشتکش پریده....
و نازی با دیدن این صحنه سریع رفت به سمت ددی و گفت چرا نگاه میکنید .......................:دی دی دی
چه قدر اینجا خلوت .........خودم برای خودم داستان میگم....عجب