نوشته اصلی توسط _ARTEMIS_ روز مــن شــب شـد و آن مـاه بـه راهـی نـگـذشـت این چه عمری*ست که سالی شد و ماهی نگذشت؟ تنها نه فرات که هفت دریا می سوخت از تشنگیت تمام دنیا می سوخت
اين بود دنيايي که بخاطرش لگد به شکم مادرم ميزدم؟ کاش پاهايم ميشکست...
نوشته اصلی توسط Ehsan WondeR تنها نه فرات که هفت دریا می سوخت از تشنگیت تمام دنیا می سوخت تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
نوشته اصلی توسط Ehsan WondeR تنها نه فرات که هفت دریا می سوخت از تشنگیت تمام دنیا می سوخت تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
برای تغییر نام کاربری به لطفا ثبت نام کنید. مراجعه کنید. قبل از هر گونه فعالییت در انجمن لطفا ثبت نام کنید. را مطالعه کنید.
نوشته اصلی توسط BariSH_N تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که همی سپرم موی خود وا کن و بگذار به رویت برسم گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
نوشته اصلی توسط majid maleki موی خود وا کن و بگذار به رویت برسم گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است ترسم که چهره بگشایم ویارنبینم آب ازدیده فشانم ویارنبینم
نوشته اصلی توسط MOJTABA_CRASSUS ترسم که چهره بگشایم ویارنبینم آب ازدیده فشانم ویارنبینم مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
نوشته اصلی توسط MOJTABA_CRASSUS ترسم که چهره بگشایم ویارنبینم آب ازدیده فشانم ویارنبینم من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد - - - Updated - - - نوشته اصلی توسط _ARTEMIS_ مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
انتخاب سریع یک انجمن
مشاهده قوانین انجمن