من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
نوع: ارسال ها; کاربر: BLACKHAND
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
شعر من با ه نموم شده بود ها :)
یار من پاک تر از برگ گل است یار من جاذبه ی لطف و وفاست
شهروز رو دیدم تو کوچه.....گفتم بدو بیا کلوچه شاعر:مجید ارباب
استخوان سر فرهاد فرو ريخت ز هم ديده اش در ره شيرين نگران است هنوز
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
درد بي عشقي ز جانم برده طاقت ور نه من داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
تو چه کردی که دلم را به تنم لرزاندی
یک شبه آمدی وُ در دلم عُمری مانـدی
در نگاهت چه فروغی نهان بود، که از پرتو ِآن
عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم افشاندی
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
درست اول اين نوبهار عاشق شد دلم ميان همين گير و دار عاشق شد
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند / گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
آب زنید راه را هین که نگار می*رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می*رسد
دارد تمام عشق من از دست مي رود انگيزه هاي زيستن از دست مي رود
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و*حاشا را نمیدانم!
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
من آن مرغ سیه بالم / گریزان آشیان از من
نه من از آشیان خوشحالمو / نه آشیان از من
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
من و مزرعه یه عمره/چشم به راه این خزانیم
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند/در تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
تو از تبار نوری /دستات پر از ستاره ه ه ه ه
آشمان هر باشد/آنجا سرای من است
من آن مرغ سیه بالم/گریزان آشیان از من