تا از بر تو جدا شدم من
یارب که غمت چه کرد با من
از دیدن تو ز دست رفتم
ای کاش ندیدمی ترا من
نوع: ارسال ها; کاربر: BlackSword
تا از بر تو جدا شدم من
یارب که غمت چه کرد با من
از دیدن تو ز دست رفتم
ای کاش ندیدمی ترا من
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
ما را در آرزویت بگذشت زندگانی
باقیست تا دو سه دم، دریاب گر توانی
چشمت که کشت ما را باشد همین قصاصش
کز دور مردن من بنماییش نهانی
تا شدم چشم آشنا با روی تو
چشمه ها از من روان شد سوی تو
بس که مویت در خیال من نشست
در خیالم کین منم با موی تو
ای که سامان جویی از من ترک جانم گیر، زانک
سالها باشد که من زین کار دور افتاده ام
عیش من گو تلخ باش، ای آشنا، یادم مده
زان لب شیرین که خسرووار دور افتاده ام
من که دور از دوستان وز یار دور افتاده ام
مرغ نالانم که از گلزار دور افتاده ام
چون زیم کز دل دهندم خلق و دلداری کنند
من که هم از دل هم از دلدار دور افتاده ام
دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام
جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام
مست آن ذوقم که دی از حال من گفتند، گفت
«یاد می آید که من روزیش جایی دیده ام »
رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین
سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین
بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید
دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین
امیرخسرو دهلوی
تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه
بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه
ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه
مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه
امیرخسرو دهلوی
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
تختهٔ عشق برنوشتم باز
برنویس ای نگار تختهٔ ناز
تا بر استاد عاشقی خوانیم
روزکی چند باب ناز و نیاز
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتن*داری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ترا کز نیکوان یاری نباشد*****مرا نزد تو مقداری نباشد
نباشد دولت وصلت کسی را*****وگر باشد مرا باری نباشد
هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا
پ.ن: دوستان کم کاری میکنیدا
وگر توفیق او یک سو نهد پای
نه از تدبیر کار آید نه از رای
در آن موقف که لطفش روی پیچ است
همه تدبیرها هیچ است، هیچ است
خرد را گر نبخشد روشنایی
بماند تا ابد در تیره رایی
کمال عقل آن باشد در این...
یکی را ساخت شیرین کار و طناز
که شیرین تو شیرین ناز کن ناز
یکی را تیشه*ای بر سر فرستاد
که جان می*کن که فرهادی تو فرهاد
یکی را کرد مجنون مشوش
به لیلی داد زنجیرش که می*کش
به هر ناچیز چیزی او دهد...
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیر ککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی...
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را****دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز****باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
یکی درد و یکی درمان پسندد*****یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران*****پسندم آنچه را جانان پسندد
ترسم این قوم که بر دردکشان می*خندند****در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح****هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب****کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست****منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش ****آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف*********که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت
آنکه میلش سوی حق*بینی و حق*گویی بود*******سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت
کنون به آب می لعل خرقه می*شویم *****نصیبه ازل از خود نمی*توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود*****که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان*****مرا به بندگی خواجه...