هرکجا سلطان بود،دورش سپاه و لشگـــر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر اسـت؟
باخـبـــر باشـیـــد ای چشـم انـتـظـاران ظـــهـــور
بهترین سلــطان عالــم از هـمـه تــنهـا تر اســت
نوع: ارسال ها; کاربر: ** NAZI **
هرکجا سلطان بود،دورش سپاه و لشگـــر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر اسـت؟
باخـبـــر باشـیـــد ای چشـم انـتـظـاران ظـــهـــور
بهترین سلــطان عالــم از هـمـه تــنهـا تر اســت
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مدّعيِ عاکفِ مسجد، به نبرديم
با مدّعيان، در طلبش عهد نبستيم
با بيخبران، سازش بيهوده نکرديم
در آتش عشق تو، خليلانه خزيديم
در مسلخ عشّاق تو، فرزانه و فرديم
کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست
هيچ بازار چنين گرم که بازار، تو نيست
سرو زيبا و، به زيبايي بالاي تو نه
شهد شيرين و، به شيريني گفتار تو نيست
ماه درخشنده چو پنهان شود
شپره بازیگر میدان شود
http://emoticoner.com/files/emoticons/crazy-rabbit/smooth-crazy-rabbit-emoticon.gif?1292793778
ثانیه ها در پی هم میروند
نیست کسی در پی آنها رود
دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمه*های نور و شور آن بیابان را ببین
دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمه*های نور و شور آن بیابان را ببین
در دیده عیان تو بودی و من غافل
در سینه نهان تو بودی و من غافل
تـا کـه از طـارم مـیـخـانـه نـشـان خـواهد بود
طــاق ابـروی تـوام قـبـلـه جـان خـواهـد بـود
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
استاد شهریار
مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انس
ای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا
در بند غمت بنده صفت حلقه به گوشيم
وز دام تو چون آهوى وحشى نرميديم
تـا کـه نـامـی شدم از نام نبردم سودی
گـر نـمـردم مـن و ایـن گـوشـه گـمـنامیها
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
لـبِ چـون غـنـچـه ی گـل، بازکن و فاش بگو
سـرّ آن نـقطه که کار من و دل مشکل کرد
نازد به خودش خدا که حيدر دارد
درياي فضائلي مطهر دارد
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
دائـم گـرفـتـه چـون دل مـن روی مـاهـش است
مــن دلــبــخــواه خــویـش نـجـسـتـم ولـی خـدا
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بـــار دگــر آن حــال را کــردی اگــر پــیــدا بــیــا
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بـــار دگــر آن حــال را کــردی اگــر پــیــدا بــیــا
مـــگـــر فـــروشـــده از بــارگــاه یــزدانــنــد
کــه بــزم مــا مــرسـادش ز اهـرمـن آسـیـب
یـارب چـها به سینه این خاکدان در است
کـس نـیـسـت واقـف ایـنـهـمـه راز نـهفته را
تـا دهـن بـسـتـه ام از نـوش لـبـان میبرم آزار
مــن اگـر روزه بـگـیـرم رطـب آیـد سـر بـازار
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده*اش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست