زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست
نوع: ارسال ها; کاربر: GreatSaMuRai
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست
ما یوسف خود نمی فروشیم/تو سیم سپید خود نگه دار
آسمان بر من بگرید با سرشک چشم خویش
شد دلم از غیبت زیبا نگارم ریش ریش
دی شیخ با چراغ همی*گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می*نشود جسته*ایم ما گفت آن که یافت می*نشود آنم آرزوست
والله که شهر بی*تو مرا حبس می*شود آوارگی و کوه و...
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم / محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود