کم نامه*ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می*شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
نوع: ارسال ها; کاربر: M3nTaL
کم نامه*ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می*شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺟﮕﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻏﻤﺰﻩ ﺭﺑﻮﺩﻯ ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺁﺷﻔﺘﮕﺎﻥ ﺑﺒﺨﺸﺎﻳﻰ
ﺯﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻦ ﺁﺷﻔﺘﻪﺗﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر ...
عجب از عقلِ کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نَبُوَد پند پذیر ...
سعدی
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
«حافظ»
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
مولوی
من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش..
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه ی من باش..
مهدی اخوان ثالث
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟
كلجاري
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می*خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده*ام تنها
مولوی
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
سیمین بهبهانی
مرا از مهر خود یاری کن ای دوست
براین غمدیده غمخواری کن ای دوست
کلا انتخاب شعر هات خوب بود و آخری از همه بهتر :)
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب من؟
خیال خود به شبگردی به زلفت دیدم و گفتم:
رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من؟
نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند...
من محبت میفروشم، تو محبت میخری ؟
خسته از تنهاییم ،من را به همره میبری ؟
شاعری هستم شکسته، مونس من دفترم
دفترم را میفروشم، شعرهایم میخری ؟
در دیاری كه در او نیست كسی یار كسی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هــــــر كس آزار منِ زار پسندید ولی
نپسندید دلِ زار من آزارِ كسی
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هركه چون ماه برافروخت شبِ...
من محبت میفروشم ، تو محبت میخری ؟
خسته از تنهاییم ، من را به همره میبری ؟
شاعری هستم شکسته ، مونس من دفترم
دفترم را میفروشم ، شعرهایم میخری ؟
گاه گاهی گریه کردم ، در میان شعرها
اشکهایم میفروشم...
جازه هست بگویم: سلام ! حال شما ؟
که باز وصل شود سیم اتصال شما ؟
اجازه هست بگویم که باز دخترکی
نشسته بین ورق های آس فال شما ؟
سلام خوب ترین اتفاق ناممکن
که آتشم زده دریاچه ی خیال شما !
...
التماست ميکنم ، با عشق درگيرم نکن!!
من حريفش نيستم! هم پنجه با شيرم نکن..
تازگيها از تب تُند جنون برخاستم..!
باز با ديوانگیهايت زمينگيرم نکن...
توکه احساس مرا این همه باور داری
می شود دست ازاین فاصله ها برداری
من از این فاصله در حد جنون دلگیرم
تو هم انگار ،ازاین فاصله ها بیزاری
تا هستم ای رفیق، ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی، که نیستم
پیداست از گلاب سرشکم، که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
امشب تک و تنها به تو دل می بندم
لبخند بزن ، حرف بزن ، می خندم
تنها که شدیم ، بعد با یک بوسه
پرونده ی لب های تو را می بندم!
ای کاش که من پیر شوم در بغلت
با دست تو زنجیر شوم در بغلت
پرواز پر از حس رهایی ست ولی
ای کاش زمین گیر شوم در بغلت
تقدیر چنین است دلم گیر تو باشد
هر لحظه نگاهم پی تصویر تو باشد!
تقدیر چنین است دلم بین رقیبان
دیوانه ترین پای به زنجیر تو باشد
انگار گناه است که در سن جوانی
از حادثه ی عشق ، دلم پیر تو باشد...
یک چشمم اشك بود یک چشمم خون
آن لحظه جنون بود و جنون بود و جنون
گفتم که تمام عشق و دنیای منی
با خنده و طعنه گفت "خیلی ممنون"
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد