آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
نوع: ارسال ها; کاربر: Ara3h
آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو میکنی بی تو بسر نمیشود
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگ
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در می دهد تا برکند از ما قب
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
یارب امان ده تا باز بینم
چشم محبان روی حبیبان
می نوش که عمر جاودانه این است
خوش باش دمی که زندگانی این است
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي زيبد لب لعل شكرخا را
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را
زمن نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ناکامی از هجر تو نوشیدم
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده - خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده