دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
نوع: ارسال ها; کاربر: Shahansha
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
در دیاري كه در او نیسٖت كسي یارِ كسي
كاش یا رب كه نیفـتد به كسي كار كسي
هــر كـس آزار مـنِ زار پـســنـديــد ولـي
نـپـسـنــدیــــد دلِ زار مـــن آزارِ كســي
در به در می شوم و آشنا نمی بینم
ای آشنای درد، کجا جویمت تو را
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
تا دل ز علایق جهان حــــــُر نشود
هرگز صدف وجــــــود پُر دُر نشود
پر می نشود کاســــۀ سرها از عقل
هر کاسه که سرنگون بُوَد پُر نشود
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد
یک میل شدیدی به عسل دارم من
پنهان نبود از تو عمل دارم من☺️
باور بنما که بی تو من میمیرم
کمبود بغل, بغل بغل دارم من
یک ذره ز کیمیای اخلاص
گر بر مس من زنی شوم خاص
ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدم
آمدی با جان و دل سر گرم بازارت شدم
ای همه زیبایی ات در واژه ها جاری شده
شعربودی شعرگویان محو دیدارت شدم
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
یک دل و یک جهت و یک رو باش از دو رویان جهان یک سو باش
من محبت میفروشم، تو محبت میخری ؟
خسته از تنهاییم ،من را به همره میبری ؟
شاعری هستم شکسته، مونس من دفترم
دفترم را میفروشم، شعرهایم میخری ؟
دکترم تجویز کرده صبح وظهر وعصر شام
چهار بوسه از لبت گیرم سریعا والسلام
آنفولانزای لبانم در تب این نسخه سوخت
لطف کن دارو بیاور !لطف عالی مستدام ....
من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
دلم وقتی که می گیرد تو می آیی به دیدارم
به من آهسته میگویی " عزیزم دوستت دارم "
سرم بر شانه ات ، باور ندارم پیش من باشی
تورا در خواب میبینم بگو یا این که بیدارم ؟
ممنون دوست عزیز زیبا خوندیش
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و*حاشا را نمیدانم!
می چم از شاه کمترن پاکی تو افتادی و ناز
مو که باکیم نی هرجور که میتونی بتاز
سیل دنیای ناقصوم تنها تو بیدی ناقصیش
هی مو میگوم پی مو بو و هی تو نساز
از خودم
داغ جانسوز من از خنده ی خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیز تر است
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند!
تاب بنفشه می*دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می*درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می*کند شب همه شب دعای تو
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود