یه نقش داری بسه دیگه حالا میخوای پاتو بکنی تو کفش آقا هادی بزرگترت فایل پیوست 1151
ادامه داستان ...
نازی میخواست پست مدیریت هادی رو بالا بکشه برا همین ...
نمایش نسخه قابل چاپ
یه نقش داری بسه دیگه حالا میخوای پاتو بکنی تو کفش آقا هادی بزرگترت فایل پیوست 1151
ادامه داستان ...
نازی میخواست پست مدیریت هادی رو بالا بکشه برا همین ...
بنده خیلی زود دست به کار شدم تا....
ندازم دخترم ( نازی ) این کارو بزنه ، ولی...
ولی خون جلو چشمهای نازی رو گرفته بود و ...
و نمیتونست خودشو کنترل کنه تا اینکه ددی اومد و ......
ااا
و من رسیدم تا مثه برف پاک کن خون جلو چشماشون کنار بزنمhttp://www.freesmile.ir/smiles/452619_puppykisses.gif
(ویرایش توسط MOD AdMirAl)
و بعد با ددی صحبت کرد و راضی کرد که .....
تا خون ، کسی که عسلش رو ناراحت کرده نریزه...:mad:
و ددی قول داد پسر خوبی باشه و دیگه ...
مردم رو سرگردنه تیغ نزنه
فردای آن رو شوم نازی داشت.......:)
دوباره تو فروم میگشت که امید رو دید که در حال .........
تبانی با مولتی هانتر بود که .............
یهو یه چیزی به گوشش خورد که اصلا خوشایند نبود و اون ....
قربون خودم برم با این پیشنهادم خخخخ یه روزه تمام تاپیک هارو کردم تارعنکبوت;)
و اون صدای گوش خراش ددی بود که داشت ...
تو ساعت سه شب تمرین اوپرا میکرد همسایه بنده خدا داشت ...
داشت پوشک بچه شو عوض میکرد اما...:d
اخه کی سه نصف شب پوشک عوض میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
که ناگهان بچه از صدای هول انگیز که شنید بود بیدار شد و ........:دی
شروع به گریه و زاری کرد و همه همسایه هارو بیدار کرد و ......
و در حالی که 3 نصف شب رو دهکده اتک بود نت سراسری قط شد و... فایل پیوست 1154
- - - Updated - - -
معلوم شما هنوز پدر نشدی از این چیزا خبر نداری اشکال نداره چون من هم نشدم فایل پیوست 1155
اره هنوز بابا نشدم و فعلا تصمیم هم ندارم بابا بشم........چیه:دی
که تصمیم گرفت به جای دهکده بره با شلوار گل منگولی به خود ددی اتک بده و.........:o
و این چنین شد که رفت گل های شلوار گل گلی ددی رو قیچی کرد و .......
صبح آن رو در حالی که همه میخاستن وارد شرکت شن با صحنه ای برخورد کردند که ددی................:cool:
همه با علامتی تعجب رو کلشون به ددی نگاه میکردند،که بیهوش وسط راهرو شرکت افتاده و تشتکش پریده....
و نازی با دیدن این صحنه سریع رفت به سمت ددی و گفت چرا نگاه میکنید .......................:دی دی دی;)
چه قدر اینجا خلوت .........خودم برای خودم داستان میگم....عجب
سیستمم خراب بوووود
الان اومدم ساری
بله نازی برگشت گفت که چرا اینجوری نگاه میکنید یکی بره اب بیاره .....
که من گفتم آب رو حروم نکنید و با لگد ددی رو به هوش اوردم و...
طفلکی ددی
بعد که ددی به هوش اومد ازش پرسیدیم که چی شده و اون گفت ارش اومدههههه و دوباره از هوش رفت ....
چی کار داری کی از کجا وصل میشه برادر من بازیتو کن
بعد هم سقف رو سر میاد ن توسر فایل پیوست 1174
ومن باخودم فکرکردم یعنی آرش اومده برا سرور فینال مگه یادش رفته سال پیش چیکارش کردیمفایل پیوست 1175
نه به من مربوط نیست از کجا وصل میشه...من فکر میکردم چون ایشون مدیره.....وبازم فکر میکردم شرکت هم تهرانه...همچین سوالی رو پرسیدم :confused: مثلا فکر کردی من از کجا وصل مبشم؟؟؟؟فعلا یه تریپ رفتم رو شاخ آفریقا یه چندتا حیوووووون جدید شکار کنم :دی
نازی با خودش فکر میکرد درسته که سال پیش شکست خورد تو مسابقات فینال.....ولی آرش یه قهرمان بلا مانع هست.....6 سال قهرمانی پشت سر هم و دردسر های قهرمانی اون که رو سر نازی و ددی میرخت،نازی به این فکر افتاد که چه جوری ..........;)
که چه جوری میتونن از دست دردسرای ارش خلاص شن که یهویی.....
به فکرم رسید چه جوری کله پاش کنم !!!!!دلم خنک شده........:mad:
یهویی در فروم رو زدن ، نازی رفت دره باز کنه .....
که ددی گفت بزار خودم باز میکنم،ددی در باز کرد.خودش بود؛واقعا برگشته بود ......................
پشت در کسی نبود جز ددی با دسته گل و شیرینی و ...
یه چند نفر رو نازی خانم با کتک اینجوری فایل پیوست 1182 بیاریدتو این بخش تاکی میخواید تنهایی برا خودتون قصه بگید
به دلیل این که دوست عزیزمون با پاسخی که دادن داستان رو به انحراف میکشند ..از پاسخ ایشان صرف نظر میشه و به ادامه داستان میپردازیم : دی:mad:
- - - Updated - - -
اخه مگه میشه کسی پشت در نباشه داش............نویسنده خوبی نمیشی داشششش:(
اون کسی نبود که من فکر میکردم من از فشار زیاد خیال ورم داشته بود؛ بدها فهمیدم از طرف ددی از راهی دوری به کمک ما امده بودو ولی تنها چیزی که نمیدونستم، که چه جوری ...........
به جان خودت ددی برا خودش کسیه حالا شما درکش نمی کنی به من چه آخه
من دیگه نمیام اینجا چون داستان رو به قصه کودک در حال حرکت فایل پیوست 1184
حالا گریه نکن...........دلم ریش میشه.........:(
بیا .بیا . بیا عزیزم.....قربونت برم تو کوپل spartacus .....................
همینه دیگه .............قرار نیست که داستانو جنایی کنیم.....................مسخره بازی در میاریم ....حال کنیم
طرف فکر کرده ....قراره چاپ بشه داستان :دی
بعد مچش پیچ خورد و مرد