چرا به ب نمیبرید ؟! ب خیلی خشه ها !!!
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
نمایش نسخه قابل چاپ
چرا به ب نمیبرید ؟! ب خیلی خشه ها !!!
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب
استاد شهریار
بعد از این روی من آینه وصف و جمال
که در آنجا خبر از جلوه زاتم دادند
استاد حافظ
حواسم جایه دیگه بود!!:دی
دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد سخن کوتاه
یک قدم بر سر وجود نهی
وان دگر در بر ودود نهی
سنایی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
شهریار جون :دی
ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم، جمله که آن شهر ماست
مولوی
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
داش شهریارِخودمون
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
حافظ
شب بخیر
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز
خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم
شهریار
شب خوش ;)