شمار از وصل تو کی برتوان داشت****تو کس را از شماری کی شماری
ترا گویم که به زین باید این کار****مرا گویی تو باری در چه کاری
نمایش نسخه قابل چاپ
شمار از وصل تو کی برتوان داشت****تو کس را از شماری کی شماری
ترا گویم که به زین باید این کار****مرا گویی تو باری در چه کاری
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
تیر مژگان را بگو آهسته تر****کو نه اندر روی دشمن می زنی
بوسه ای من بر کف پایت دهم****مدتی آن بر سر من می زنی
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻭﯾﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺪ ﺍﺳﯿﺮ ﺍﻫﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...ﻣﻦ،ﺷﺎﻋﺮ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩﻡ...
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...
در حسن قرین نوبهار آیی****در جور نظیر روزگار آیی
چون شاخ زمانه ای که هر ساعت****از رنگ دگر همی بیارایی
یاد باد آن که رخت شمع طرب می*افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بی معنی****چه بود آخر ترا مقصود از این آزار بی معنی
نگار ازین جفا کردن بدان تا من بیازارم****روا داری که خوانندت جهانی یار بی معنی
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم*
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا بره عشق نهادیم
برخاسته از جان بغم یار نشستیم
در نقطه ی وحدت سر تسلیم نهادیم
وز دایره ی کثرت موهوم برستیم
مرا وقتی خوشست امروز و حالی****قدحها پر کنید و حجره خالی
که داند تا چه خواهد بود فردا****بزن رود و بیاور باده حالی
یار من خوشبو شدی بوی زلیخا میدهی ...
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی...
گفته بودی من بمیرم هرچه میخواهی بگو...
من میمیرم پیش پآت یک بوسه حالا میدهی....؟