تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه
بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه
ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه
مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه
امیرخسرو دهلوی
نمایش نسخه قابل چاپ
تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه
بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه
ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه
مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه
امیرخسرو دهلوی
رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین
سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین
بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید
دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین
امیرخسرو دهلوی
ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺟﮕﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻏﻤﺰﻩ ﺭﺑﻮﺩﻯ ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺁﺷﻔﺘﮕﺎﻥ ﺑﺒﺨﺸﺎﻳﻰ
ﺯﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻦ ﺁﺷﻔﺘﻪﺗﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
یادم آمد روز باران گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان
کودکی 10 ساله بودم شاد خرم نرم نازک چست و چابک
آقا ک بده :)
کم نامه*ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می*شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
تو شنیدی که دلم گفت: بمان ایست نرو...؟
بخدا وقت خداحافظیت نیست نرو...
نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست،
گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو...
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو،
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو،
تو اگر کوچ کنی بغض دلم میشکند،
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو،
بخدا وقت خداحافظیت نیست نرو...