تا دل ز علایق جهان حــــــُر نشود
هرگز صدف وجــــــود پُر دُر نشود
پر می نشود کاســــۀ سرها از عقل
هر کاسه که سرنگون بُوَد پُر نشود
نمایش نسخه قابل چاپ
تا دل ز علایق جهان حــــــُر نشود
هرگز صدف وجــــــود پُر دُر نشود
پر می نشود کاســــۀ سرها از عقل
هر کاسه که سرنگون بُوَد پُر نشود
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند****گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت******با من راه نشین باده مستانه زدند
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود*****تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت******باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
در به در می شوم و آشنا نمی بینم
ای آشنای درد، کجا جویمت تو را
اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند****دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
در دیاري كه در او نیسٖت كسي یارِ كسي
كاش یا رب كه نیفـتد به كسي كار كسي
هــر كـس آزار مـنِ زار پـســنـديــد ولـي
نـپـسـنــدیــــد دلِ زار مـــن آزارِ كســي
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود*******دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک****بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن****با انده او زشت است اندوه جهان خوردن
گر پای سگ کویش بر دیدهٔ ما آید*********زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن