یک ذره ز کیمیای اخلاص
گر بر مس من زنی شوم خاص
نمایش نسخه قابل چاپ
یک ذره ز کیمیای اخلاص
گر بر مس من زنی شوم خاص
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی****برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار*******می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
یک میل شدیدی به عسل دارم من
پنهان نبود از تو عمل دارم من☺️
باور بنما که بی تو من میمیرم
کمبود بغل, بغل بغل دارم من
نکته ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین********عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش****گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد****یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت****یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور*****کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن****وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی*حاصل****من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت