یارم این بار، بار می ندهد****بخت کارم قرار می ندهد
خواب بختم دراز شد مگرش****چرخ جز کوکنار می ندهد
نمایش نسخه قابل چاپ
یارم این بار، بار می ندهد****بخت کارم قرار می ندهد
خواب بختم دراز شد مگرش****چرخ جز کوکنار می ندهد
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا بره عشق نهادیم
برخاسته از جان بغم یار نشستیم
در نقطه ی وحدت سر تسلیم نهادیم
من آن نیم که مرا بی تو جان تواند بود****دل زمانه و برگ جهان تواند بود
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو****قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
دل دردمند مـــــــارا که اسیر توست یـــــــــارا!
به وصال مرحمی نه! چو به انتظـــار خستــــی
یا وصل تو را نشانه بایستی****یا درد مرا کرانه بایستی
می سوزم ازین غم و نمی بیند****این آتش را زبانه بایستی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
در این عهد از وفا بوئی نمانده است****به عالم آشنارویی نمانده است
جهان دست جفا بگشاد آوخ****وفا را زور بازویی نمانده است
تاب بنفشه می*دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می*درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می*کند شب همه شب دعای تو
وگر جایی دگر تیزست روزی چند بازارت****مشو غره نگارینا بدان بازار بی*معنی
همی گفتی که تا عمرم ترا هرگز بنگذارم****کنون حیران بماندستم از این گفتار بی*معنی
یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند!