ای یار مرا غم تو یارست...........عشق تو ز عالم اختیارست
با عشق تو غم همی گسارم .......عشق تو غمست و غمگسارست
نمایش نسخه قابل چاپ
ای یار مرا غم تو یارست...........عشق تو ز عالم اختیارست
با عشق تو غم همی گسارم .......عشق تو غمست و غمگسارست
تختهٔ عشق برنوشتم باز
برنویس ای نگار تختهٔ ناز
تا بر استاد عاشقی خوانیم
روزکی چند باب ناز و نیاز
ز من حجرهٔ خویش پنهان مکن..........جهان بر دل من چو زندان مکن
سلامی که می*گفته*ای تاکنون...........اگر بیشتر نیست کم زان مکن
نرگس غمزه این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول ان کس که خریدارش شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
من که باشم که تمنای وصال تو کنم..........یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
کس به درگاه خیال تو نمی*یابد راه.............من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد...........ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم
می روم گوشه ی تنهایی خود
غرق شوم...
آنچنانی که نباشد اثری از خبرم
مرا گر چون تو دلداری نباشد******هزاران درد دل باری نباشد
چو تو یا کم ز تو یاری توان جست******چه باشد گر ستمکاری نباشد
۰
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست…
تا که دستم زیر سنگ آورده ای****راستی را روز من شب کرده ای
از غم عشق تو دل خون می خورد****وای آن مسکین که با او خورده ای
یار این طایفه ی خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش**
می*شوی شهره به این فرقه هم*آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش**