درست اول اين نوبهار عاشق شد دلم ميان همين گير و دار عاشق شد
نمایش نسخه قابل چاپ
درست اول اين نوبهار عاشق شد دلم ميان همين گير و دار عاشق شد
دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر بغفلت و خواب گران شد
صد آفرین به همت مرغی شكسته بال
كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسرده*ای كه تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
(مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت
شكر خدا كه همره باد خزان گذشت
مشفق کاشانی
توانا بود هر که دانا بود :دی
دوزخی کیشی بهشتی روی و قد ...... آهو چشمی حلقه زلفی لاله خد
لب چنان کز خامهٔ نقاش چین ...... برچکد از سیم بر شنگرف مد
گر ببخشد حسن خود بر زنگیان ...... ترک را بی*شک ز زنگ آید حسد
بینیی چون تارک ابریشمین ...... بسته بر تارک ز ابریشم عقد
از فروسو گنج و از برسو بهشت ....... سوزنی سیمین میان هر دو حد
ابوشعیب هروی
در شگفتم که در این مدت ایام فراق*****برگرفتی ز حریفان دل و دل می*دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی*****که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
ترک از درم درآمد، خندانک آن خوبروی چابک، مهمانک
رابعه بلخی
کنون به آب می لعل خرقه می*شویم *****نصیبه ازل از خود نمی*توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود*****که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان*****مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
تاریک کوچه*های مرا آفتاب کن
با داغ*های تازه، دلم را مجاب کن
ابری غریب در دل من رخنه کرده است
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف*********که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت
آنکه میلش سوی حق*بینی و حق*گویی بود*******سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت