مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم*******جرس فریاد می*دارد که بربندید محمل*ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*******که سالک بی*خبر نبود ز راه و رسم منزل*ها
نمایش نسخه قابل چاپ
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم*******جرس فریاد می*دارد که بربندید محمل*ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*******که سالک بی*خبر نبود ز راه و رسم منزل*ها
آب زنید راه را هین که نگار می*رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می*رسد
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای
عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟
يک دست جام باده و يک دست زلف يار
رقصي چونين ميانه ميدانم آرزوست
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم
به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوي تو خيزم به جست و جوي تو باشم
به مجمعي که درآيند شاهدان دو عالم
نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوي موي تو باشم
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم
مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روي تو باشم
هزار باديه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعديا به سوي تو باشم
دیوان سعدی غزلیات
نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد
-------------------------
(ویرایش توسط MOD UnderTakerl )
داش رضا " میم " باید میدادیا!!!
سوتی دادی
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند / گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد.
مهدی سهیلی