تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
نمایش نسخه قابل چاپ
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
--ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
خوب تا من شعر بگم یه نفر گفت با ت
چون اون بیت روو خیلی دوست دارم حذف نمیکنم و برای این که ریتم تاپیک به هم نریزه یه شعر با ی از خودم در میکنم.
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
فکر میکنم از ایرج میرزا باشه
در دایره وجود موجود علیست
اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
گرخانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولانا
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
رهی معیـری
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مدّعيِ عاکفِ مسجد، به نبرديم
با مدّعيان، در طلبش عهد نبستيم
با بيخبران، سازش بيهوده نکرديم
در آتش عشق تو، خليلانه خزيديم
در مسلخ عشّاق تو، فرزانه و فرديم
من ازچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
دل من تاب تو داره واسه تو یه بیقراره
عشق تو چه دور از من مثل نور یک ستاره
دیدن و نداشتن تو شده حسرت شبونه
واسه زنده موندن من ، تو شدی تنها بهونه
هرکجا سلطان بود،دورش سپاه و لشگـــر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر اسـت؟
باخـبـــر باشـیـــد ای چشـم انـتـظـاران ظـــهـــور
بهترین سلــطان عالــم از هـمـه تــنهـا تر اســت
تا کشته وای محبت نشوی
سررشته عاشقی به دستت ندهندhttp://www.pic4ever.com/images/y2.jpg