من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
نمایش نسخه قابل چاپ
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
بی خود از شعشعه ی پرتوی ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
یکی برزیگرک نالان درین دشت بخون دیدگان آلاله می*کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود اورا معین خانه ای
هرکجا جا دید رخت آنجا نهاد
در آن نفس که بمیرم در ارزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
با چه وضعه هرچی د هست میوفته به ما !!!!
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
به من میگن سینا نفس کش !!! چی فک کردی :دی
درین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دال بده :دی
به ما نمیخوری آخه !!:دی
دلا ! تا کی در این زندان فریب این و آن بینی ؟
یکی زین چااه ظلمانی برون شو، تا جهان بینی
هنوز 2 3 تایی دال بلدم !! ی بده خوشگل !
قبول نیست !! باید ی میدادی الف دادی !! یکی دیگه بیت بنویس ;)
:دی حواسم نبود.
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
:دی
- - - Updated - - -
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی ، و گسل اختراع شد*
- - - Updated - - -
دوتا ی دادم که ب دال ختم شه. عوض اشتباهی که مرتکب شدم. ;)
البته دومی بیت بعدیه اولی هستش
دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد سخن کوتاه
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع ، صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
پسر خوب با من کل ننداز !!
دل خراب من دیگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازاین خراب تر نمیزند
ببین تا فردا بشینی دال بیاری برام برات دال میزنم
در جوانی حاصل عمرم به نادانی گذشت
چناچه باقی بوود آن هم در پشیمانی گذشت
می دونم !! شما خو اصلا تو دال اوردن نقشی نداری !! میدونم :دی
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هرچیزی که دید اول خدا دید
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی
نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی
مگر بند کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس
که روشن روانم بر این است و بس
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
دل اگر خداشناسی هم در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم، خدا را
فکرکنم تکراری زدی من اینو فبلا زده بودم :دی
اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بادوستان مروت با دشمنان مدارا
باریکلا http://www.freesmile.ir/smiles/57021_LaieA_009.gif
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
واندر طلب طعمه پرو بال بیاراست