دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری
نمایش نسخه قابل چاپ
دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری
یارب امان ده تا باز بینم
چشم محبان روی حبیبان
نمی دانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
لب بر لبم نهاد و به من گفـت با نگاه
اينـک همان لبی كه قرار تـو بـرده بود
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان
تو به سر دفتر خوبان جهان عنوانی
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
نـشـانـم پـیـش تـیـرش کـاش تـیرش بر نشان آید
کـه پـیـشـم از پـی تـیـر خـود آن ابـرو کـمان آید
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در می دهد تا برکند از ما قب
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج
آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا