مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بـــار دگــر آن حــال را کــردی اگــر پــیــدا بــیــا
نمایش نسخه قابل چاپ
مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بـــار دگــر آن حــال را کــردی اگــر پــیــدا بــیــا
آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
ایرج میرزاhttp://www.pic4ever.com/images/2zqdf8w.gif
دائـم گـرفـتـه چـون دل مـن روی مـاهـش است
مــن دلــبــخــواه خــویـش نـجـسـتـم ولـی خـدا
آبادان شهر وفاست غروباش چه باصفاست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
یه توپ دارم قل قلیه میزنم هوا زمین میره مشقامو خوب نوشتم
من آن مرغ سیه بالم/گریزان آشیان از من
نازد به خودش خدا که حيدر دارد
درياي فضائلي مطهر دارد