ایینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
نمایش نسخه قابل چاپ
ایینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
اوضاع جهان که بس مشوش بینی
چون طره ی دلبران مهوش بینی
گر دیده ی معرفت بدان بگشایی
آئینه ی حسن آن پریوش بینی
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تققدی کن درویش بینوا را
آسمان بوي اجابت مي دهد
بس که قنديل دعا آويخته است
تو قلب سپه را به آییین بدار
من اکنون پیاده کن کارزار
روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم
در پناه علم سبز تو با چهره زرد
به تظلم ز بر چرخ کبود آمده ایم
ماییم نوای بی نوایی
بسمالله اگر حریف مایی
:دی
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كليه احزان شود روزي گلستان غم مخور
تکراری بود !!
رفت از بر من انکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید این شهر توان بود !!