اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگ
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
من عاشقم و دلم بدو کشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان
تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
ازین پرده برتر، سخن گاه نیست / ز هستی، بد اندیشه را راه نیست .
نو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
وفا نکردی و کردم, جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم, بریدی و نبریدم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مستیــــ هـــم درد مــنـــو دوا نمـیــــــــــــــــــکنه
هرشب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی ماه را
ای عقل مرا کفایت از تو
شام پای من و نهار از تو !
وصف تو کار واژه های لال من نیست این شعر های عاشقانه مال من نیست
تو نیکی می کن و در دجله انداز،،،،،،، که ایزد در بیابانت دهد باز
ز شیر شتر خوردن و سوسمار***عرب را بدانجا رسیدست کار که تاج کیانی کند ارزو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نرگسی بو می کنم آیینه روشن می شود
یاوری الحق که خوش پیمان تر از پیمانه نیست
توانم مگر پایگه ساختن / بر شاخ آن سرو سایه فکن .
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
بـه پـای سـرو خـود دارم هـوای جـانـفـشـانی را
از مهر دوستان ریاکار ، خوشتر است / دشنام دشمنی که چ.ن آئینه راستگوست .(پروین)
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده ...................... بی انکه وعده باشد در انتضار بوده
هنر نما ندیدم بدین هنرمندی / سخن حدیث من کار قصه گردانیست .
از دوستان خواهشمندم در دیگر بحث ها هم شرکت کنند .
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی /با غیر اشنایی با اشنا غریبی
یک یک زنی داشتم / دو دوسش می داشتم ؛
سه سپاه دانش / چار جاره نداشتم ؛
پنج پنجه آفتاب / شیش شیشه عمرم .
.
.
.
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگیست
ان زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو میکنی بی تو بسر نمیشود
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار افرین بر غم باد
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
بر استان جانان گر سر توان نهادن/گلبانگ سر بلندی بر اسمان توان زد
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
من شمع جان گدازم تو صبح جان فضایی/سوزم گرت نبینم میرم چو رخ نمایی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا